خیال آمدنت دیشبم به سر می زد
نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد
به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت
خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد
دریچه ای به تماشای باغ وا می شد
دلم چو مرغ گرفتار بال و پر می زد
تمام شب به خیال تو رفت و می دیدم
که پشت پرده اشکم سپیده سر می زد
« ه . ا . سایه »
الهی!
دلم را محفلی پاک و بی زنگار برای تولای دوست قرار ده و آن را آماده پذیرای نسیم عشق مولا بگردان.