سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بردبارى همچون قبیله است و نزدیکان که فراهم کند مردم را براى یارى انسان . [نهج البلاغه]

http://www.persiantemplates.com/">

1385-02 - نوای دل
خانه | ارتباط | مدیریت |بازدید امروز:10

نوای دل :: 85/2/30:: 9:41 عصر

برای آمدنت انتظار کافی نیست
دعا و اشک و دلی بی قرار، کافی نیست


خودت دعا بکن ای مهربان که برگردی
دعای این همه شب زنده دار کافی نیست


موضوعات یادداشت

نوای دل :: 85/2/25:: 11:42 صبح

در میون قیل و قال و هیاهوی روزانه اینجا اومدن هم صفایی داره. بالاخره آدم باید درد و دلش رو به یکی بگه! و چقدر خوبه از زبون مرحوم آغاسی بگه:

به نام دل

به نام شاهد و می

به نام تار و تنپور و دف و نی

به نام عاشقان لاعبالی

به نام همنشینان خیالی

به نام دستهای جام بردار

به نام عاشقان رفته بر دار

به نام مجلس بزم شبانه

به نام سرور این آشیانه

خوشا جامی که مولا در کفم داد

به دستی نی، به دیگر او دفم داد

خوشا رقصان درآیم من به کویش

ببوسم دست و رخسار نکویش

خوشا آندم که از او می نویسم

زه رقص و ذکر یاهو می نویسم

صدایم داد تا از او بخوانم

تا من هم درد غربت را بدانم

خوشا با نام مولا ، باده خوردن

چو درویشان عاشق، جان سپردن

به حق باده نوشان می حلال است

که مستی افتخاری بی زبان است

به دور اولم ساقی ولی بود

ولی دیدم که ذکر او علی بود

عمری به تماشای جهانی کردیم

رخساره به پیری ارغوانی کردیم

عمری گذراندیم به مردن مردن

مردم به گمان که زندگانی کردیم

"سلام بر امام غریب، سلام بر مولایمان، امام عصر و زمان

آن هنگام که درد غربت و دورى از یار نازنین، بر جان پرستوی غریب سایه می افکند، دلش را با دستانی لرزان بالا می گیرد و به پیشگاه آشنای غریبان می برد و با چشمانش سلام می گوید و در انتظار پاسخ می ماند. بعد از آن پرستو نمی داند که چه اتفاقی می افتد؟! فقط می داند که بارش بارانی از مهر آغاز می شود، غبار از آینه ی دلش برمی گیرد، عطش درونش را فرو می نشاند، دیده اش را روشنایی می بخشد، بال های خسته و ناتوانش را قدرت پرواز می دهد و درد غربتش را آرام می سازد...

ای موعود آمدنی!

با دلى آکنده از عشق بر تو درود می فرستیم و آمدنت را از خدای سبحان مسئلت می کنیم. باشد که مهربان بی همتا به یمن وجود مبارکت، درد غربت را از آشنای غریبان و از همه ی غریبان عالم بزداید.

یا مولا! "


موضوعات یادداشت

نوای دل :: 85/2/22:: 7:7 عصر

به خدا که گر بمیرم که دل از تو بر نگیرم

برو ای طبیبم از سر که دوا نمی پذیرم

مده ای حکیم پندم که به کار هیچ نبندم

که زخویشتن گزیر است و زدوست ناگزیرم

ای چشم ها! مباد که به یاد دوست، کاری جز تری، از شما بر آید. ای کوه ها! ای دشت ها! ای خارهای بیابانها! گواه باشید، ای سنگها! ای رهروان! ای رهگذران! ای مسافران! بدانید، این اشکهایش فقط از نام و یاد دوست سرازیر است. این نجوا که می شنوید فقط نام و یاد مولاست که بر زبان جاری است.

ای دوست! دانی که همیشه آماده سفرم. دانی که همیشه در سفرم. نه تکیه پناهی، نه دست نوازشی، نه سوسوی چراغی، نه روزنه امیدی، نه نوای آرامش بخشی، نه نگاه آشنایی، فقط امید به حضور توست که مرا زنده می دارد. ای مسافر! غروب جمعه است، پس کی از سفر می آیی؟! ای رهگذر کوره راه ها! ای دوست در راه مانده ها!.... ای دوست! از تو ناگزیرم.


موضوعات یادداشت

نوای دل :: 85/2/16:: 11:9 صبح

بارش رحمتی نیلوفرانه را انتظار می کشم. به یاد مولا؛ با هر بهانه ایی؛ سر به آستان دوست می گذارم. در حسرت دیدار روی ماهش و به یاد سیمای با وقارش، ستارگان آسمان را نظاره می کنم و همه امید و انتظارم به آن صدای رهایی است که در کوچه باغ هایمان خواهد پیچید. 

سالروز ولادت امام حسن عسگری(ع) بر فرزند خلف شان امام عصر (عج) مبارک باد.


موضوعات یادداشت

نوای دل :: 85/2/15:: 2:33 عصر

کودکانمان بزرگ شدند، بر جبین جوانهایمان گرد پیری نشست، بزرگانمان ازقید حیات رفتند. فرهاد هایمان تمام کوه ها را کندند. مجنونهایمان لیلی هایشان را گم کردند. افسانه رستم ها فراموش شد، رشادت شیران روز و عابدان شب به فراموشی رفت. دیوان حافظ کهنه گشت. آخر کی میایی؟

 


موضوعات یادداشت

نوای دل :: 85/2/15:: 2:0 عصر

ای خوشا از تو سرودن هر روز

همه جا فکر تو بودن هر روز

 

مثنوی با تو نوشتن هر شب

غزلی از تو سرودن هر روز

 

وقتی از کوچه ما می گذری

در به روی تو گشودن هر روز...

 

آیا رسد آن روز...؟


موضوعات یادداشت

نوای دل :: 85/2/11:: 10:16 عصر

من آخر طاقت ماندن ندارم
خدایا تاب جان کندن ندارم
دلم تا چند یا رب خسته باشد؟
در لطف تو تا کی بسته باشد؟
بیا باز امشب ای دل در بکوبیم
بیا این بار محکمتر بکوبیم

مکوب ای دل به تلخی دست بر دست
در این قصر بلور آخر کسی هست
بکوب ای دل که این جا قصر نور است
بکوب ای دل مرا شرم حضور است
بکوب ای دل که غفار است یارم
من از کوبیدن در شرم دارم شرم دارم شرم دارم

مولا جان!

شهادت بعضی ها برام خیلی تلخ و ناگوار بود. مطهری ها، چمران ها، بهشتی ها...


موضوعات یادداشت

نوای دل :: 85/2/8:: 5:12 عصر

(قطره هایم پیوست این نامه است)

نمی دانم چرا وقتی اینجا پای می گذارم قلم از نوشتن باز می ایستد و اشکهایم شکایت پیش دل می برند و عجیب تر آنکه قلبم پرتپش به نقش قلم می نگرد! هر جمعه سحرگاهان سر به آسمان می گذارم و همگام با طلوع خورشید به یاد شما و به امید آمدنتان، به انتظار شنیدن صدای منادی گوش فرا می سپارم.

امروز می خواستم سحرگاهان به باد صبا بگویم که عشق روی ندیده دوست، با من چه ها کرد. به قاصدک های رویاهایم گفته ام که خبر اشتیاق و سپاس مرا به شما برسانند، ولی شایسته نبود که هدیه ی ارزشمندتان را به همراه کادویی گرانقدر بی پاسخ بگذارم، هرچند که با تمام وجود هم نتوانم سپاسگزار محبت شما باشم.

پای کبوتر نامه بر انتظارم، نامه ی عشق دوست را بسته ام. دیدی که ستارگانم حتی بعد از غروب ستارگان آسمان هم می درخشیدند. دیروز در همهمه کار و تلاش نیز، صدای قطرات جاری بود و من نتوانستم از عهده شان بر آیم. همه ی قطره هایم را به باد صبا و قاصدکهای بهاری سپردم شاید که در جوابم پیغامی آورند: "عصر پنجشنبه را در انتظارم باشید که جمعه مهمانتان هستم ".

 السلام علیک یا مولای یا صاحب الامر و الزمان


موضوعات یادداشت

نوای دل :: 85/2/1:: 10:45 صبح

گاهی وقت ها می شه با یک نگاه حرفها رو به هم گفت. قلبهای آشفته رو رام کرد. دلهای یخی رو آب کرد. گاهی وقت ها با یه گریه، با یه آه سرد از ته سینه، می شه هر بغضی رو شکست و بر بال سرنوشت پرواز کرد.

یا مولا!

در آرزوی نیم نگاهم. چشمانم لبریز از اشک یاد و نام توست. سلام به آرامش سیمایت که از پشت ابر، مثل آفتاب مى‏بارد. رو به تو مى‏آورم و عاشقانه سلامت مى‏دهم .

 


موضوعات یادداشت

کسی که برای برآوردن حاجت برادر مومن خود کوشش کند مانند این است که نه هزار سال خدا را عبادت کرده باشد در حالی که روزها را به روزه داری و شب ها را به زنده داری بگذراند.

:: RSS ::
::موضوعات وبلاگ::
::تعداد کل بازدیدها::

105681

::آشنایی بیشتر::

درباره صاحب وبلاگ

::جستجوی وبلاگ::
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

::لوگوی من::
1385-02 - نوای دل
::لوگوی دوستان::

::لینک دوستان::
در سایه آفتاب
دلتنگیهای دل
نجوا
نوای دل
::آرشیو::

گفتند: چهل شب حیاط خانه ات را آب و جارو کن، شب چهلمین، خضر خواهد آمد. چهل سال خانه ام را رُفتم و رُوبیدم ولی خضر نیامد، زیرا فراموش کرده بودم حیاط خانه دلم را هم جارو کنم. با خود عهد کردم چهل شب حیاط خلوت دلم را پاک کنم، حتی یک شب هم نتوانستم.