سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، گنج بزرگی است که فنا نمی پذیرد . [امام علی علیه السلام]

http://www.persiantemplates.com/">

1384-10 - نوای دل
خانه | ارتباط | مدیریت |بازدید امروز:8

نوای دل :: 84/10/29:: 7:0 عصر

مولای من! روز غدیر مبارک.

آسمان را می ستایم که ابرهایش را زیرانداز گامهایت می سازد. درختان را دوست می دارم که شاخه هایشان، نسیم محبت را با یاد تو معطر و متبرک می کنند. آب را می پسندم که روان می شود تا غبار را از قدوم مبارکت برگیرد. باد را می نوشم که یاد روح نواز کوی تو را هدیه مشامم می کند. انتظار را مقدس می شمارم از آن که هر آدینه، چشم به راه و گام تو، به انتظار می نشینم و به امید محبت هایت، سفره دلم را می گشایم و به امید نوازش نگاهت، همچنان منتظر می مانم. یا مولا!

***

در سحرگاهان امروز (1384/10/29) بعد از نماز صبح، خواب عجیبی دیدم. در عالم رویا پسرکی بازیگوش نشانم دادند که آرام و قرار نداشت و کسی در خواب به من گفت: قرار بود این، پسر تو باشد ولی چون خیلی منظم هستی و نمی توانستی با او کنار بیایی خداوند دختری به تو عنایت کرد و آنگاه دخترکی حدود چهار پنج ساله نشانم دادند. بعد به من گفتند که خداوند به جای آن پسر، نوه ایی به تو عنایت خواهد کرد و باز پسرکی حدود چهار پنج ساله نشانم دادند که نوه ی من بود! از خواب بیدار شدم و اولین کلمه ایی که به ذهنم رسید، علی بود. امروز روزی است که امت اسلامی با بیعتش اقرار به ولایت تو کرد، امت اسلامی را دریاب ؛ یا علی(ع)!


موضوعات یادداشت

نوای دل :: 84/10/23:: 1:26 عصر

آقا جون! نمی دونم تا کی جمعه هامون باید دلگیر باشه؟ می دونم که اعمالم تو رو ناراحت می کنه. می دونم که هر موقع گزارش اعمالم رو می خونی نارحت میشی. شاید نوشتن این کلمات در کنار اون  گناهانم؛ که هر روز تکرار میشه؛ تو رو بیشتر ناراحت می کنه. ولی اگه حرفام رو به تو نگم پس به کی بگم؟ شرمنده ام! هر روز گناه می کنم ولی باز برات می نویسم.

 سلام به آرامش سیمای وجودت که انوارش از پشت ابر زمانه هم؛ مثل آفتاب درخشنده؛ چشمها را خیره می کند. برای رسیدن به وجود گرانقدرت چشمانم لبریز از اشک و دلم داغدار غربت و تنهایی بی توست. می خواهم از نگاه دلربایت پلی برای عبور التماسهایم بسازم و برای رسیدن به دروازه عشق و احساس، از جسم و روحم مایه بگذارم. حاضرم برای رسیدنت، آن قدر گریه کنم تا تمام کبوتران پربسته حرم دلم آزاد گردند تا در وادی پرواز به اوج در آیند.

ای معشوق راستین تمام عاشقان عالم، بر پیشانی کدامین دل، داغ عشق تو نیست که در انتظار جواب سلامش روز شماری نکند؟ آرزوی کدامین چشم مشتاق نیست، که اشکهایش را به امید وصال تو جاری نسازد؟ صدای شوق کدامین بغض نشکسته است که به امید دیدار تو در حنجره ها نماند؟ کدامین گوش است که در انتظار سحر کلامت منتظر نباشد؟ کدامین چرخ زمان است که به امید ظهور تو نچرخد؟ کدامین کوه استوار است، که به امید آمدنت استقامت نکند؟  و کدامین قلب شکسته به امید ترمیم از طرف دوست نماند؟ واژه ها چقدر در بیان احساسم حقیرند؟!


موضوعات یادداشت

نوای دل :: 84/10/22:: 5:0 عصر

من گنهکار هم، دلتنگم! با پررویی چشمامو می بندم و همین جوری میام داخل، که مبادا یه موقع بهم بگن نیا! بعضی وقتام که اصلا روم نمیشه راحت بیام، دنبال بهونه می گردم و  تو این دوره زمونه، چقدر راحت می تونم بهونه پیدا کنم. آقا جان! امروزم بهونه دارم. اسم بهونه ام احمده!

ای زمین! ای خاک! ای گهواره ی ابدی پیکرها!  آغوشت رو باز کن برات هدیه اوردن. یادت باشه که باهاش با مهربونی رفتار کنی. یادت باشه که اونو از دامن عاشقا اوردن. یادت باشه از ارومیه اومده . یادت باشه اون از پیش حمید و مهدی داره میاد. یادت باشه حریر پرنیان زیر پاش پهن کنی. یادت باشه با عطر یاس ازش استقبال کنی. یادت باشه اون یادگار قربان ها و عرفه هاست. از یادگاری خودش برای خودش می نویسم:

سلام بر تو ای شیر مرد روز و زاهد شب

سلام بر تو ای مبارز خطه شجاعان ، مرد ایثار، مجاهد راه خدا و یادگار دفاع مقدس

سلام بر تو ای همرزم شهیدان مهدی و حمید باکری

سلام بر تو ای شهید راه خدا.


موضوعات یادداشت

نوای دل :: 84/10/20:: 9:41 صبح

آقاجون!  امروز اینجا ما روز عرفه است.  خوش به حال حاجی ها که پاک شدند. خوش به حالشون که شما رو اونجا می بینن. خوش به حالشون که موقع قربونی کردن گوسفندها، امام شون هم پیش اوناست. آقا جون! کاظمی هم رفت. کاظمی باید پیش باکری، شهید می شد. تو همون شهر باکری. مگه میشه این دو دوست قدیمی که همیشه پیش هم بودن حالا باهم نباشن. اونم چه موقعی؟ وقتی کاظمی داره میره پیش خدا.

می دونم کشوندن پیکر پاکش از شهر باکری تا پیش شهید اشرفی سخته. ولی بالاخره کاظمی قبل از رفتن باید از همه خداحافظی می کرد. نباید یه سری به آلباتان می زد؟ نباید از خون های ریخته شده تو شهر نقده خداحافظی می کرد؟ نباید یه دوری بالا سر جایگاه شهید شایسته می زد؟ یاد شایسته افتادم کسی که از سابقون بود. هنوز اشک های برادرش جلو چشمامه! وقتی که از قطعه قطعه شدن برادرش به دست کوردلان سیه بخت! حرف می زد.

خداحافظت باشه ای شهر باکری. خداحافظت باشه ای روستای آدینلو. ای پناهگاه قطرات خون شهید کاظمی.

گفتم کجا؟             گفتا به خون

گفتم چه وقت؟       گفتا کنون

گفتم سبب؟          گفتا جنون

گفتم مرو!             خندید و رفت

گفتم که بود؟         گفتا که یار

گفتم چه گفت؟      گفتا قرار

گفتم چه زد؟         گفتا شراب

گفتم بمان!            نشنید و رفت...


موضوعات یادداشت

نوای دل :: 84/10/19:: 8:10 صبح

سلام آقا جون! خیلی خدا رو شکر می کنم... آقا جون! می دونم که من بدم ولی قبل از نوشتن برای شما وضو گرفتم؛ خواهش می کنم نوشته های من رو هم بخونین. دلم می خواد براتون خصوصی بنویسم که فقط خودتون بخونین.

آقا جون! امروز از صبح، بغض گلوم رو گرفته بود و دنبال یه فرصتی می گشتم که براتون بنویسم. آقا جون! همه اونایی که برای انجام مناسک حج تمتع به سرزمین نور رفتن، الآن توی مکه هستن و امشب قراره برن عرفات؛ شما هم که حجت خدایین و هر سال به حج مشرف می شین، اونجایین؛ ولی آقا جون امروز شهادت امام باقره و مدینه خلوت خلوت! فقط شما می تونین برین زیارت بقیع؛ شما که صاحب زمانین و اون مسافت زیاد رو در چشم بهم زدنی می تونین طی کنین.

 مدینه در حالت عادی که غریب و مظلوم هست چه برسه به اینکه شهادت یه امام معصوم باشه و اونجا خلوت خلوت. تصور اون فضای گرفته، قلبم رو فشرده می کنه؛ باز هم این جمله ی شهید آوینی توی ذهنم تکرار می شه: با که باید این راز را باز گفت که اسلام در مدینه النبی (ص) از همه جا غریب تر است؟!

 امامان بقیع تنها امامان بی بارگاه هستن که زائراشون رو از پشت پنجره ها پذیرایی می کنن، به نوای دل اونا گوش می دن و دست نوازش روی سرشون می کشن. حیف ... حیف که خودخواهان ستمگر نمی فهمن که این امامان معصوم ما ملکوت رو زیر نگین انگشتری خود دارن؛ اونها رو چه نیاز به بارگاه که دنیا بارگاهشونه و چه نیاز به خادم که قلب های آسمانی، خادم اونهاست.

آقا جون! من رو ببخشین که با اسم «پرستو» براتون می نویسم، می دونم که پاکی پرستوهای عاشق رو ندارم اما شما که مهربونین، از این جسارت من چشم بپوشین و از خدا بخواین به خاطر پاکی اونا، دل منم پاک کنه و آرزوی پرواز رو دست یافتنی.

 آقا جون! دیگه چیزی ندارم بگم فقط: ألیس الصبح بقریب؟!

نویسنده : پرستو


موضوعات یادداشت

نوای دل :: 84/10/18:: 12:33 عصر

به یاد گذشته اشک ریختم. به یاد ایامی که روی پشت بامها، بادبادکهایمان را هوا می کردیم و دلهامان چقدر صاف و بی آلایش بود. یادم است که غرور پرنده ها خدشه دار شده بود. یادم است اون موقع از همه بالاتر بودیم. حتی ابرها هم چشم دیدنمان را نداشتند. یادم است قبل از آنکه نخ ها طاقت موندن در دستانمان را داشته باشند، پرواز را با اوج آنها آموخته بودیم. یادم است اشک هایمان چقدر پاک و زلال بود؛ وقتی دیگر نشانی از بادبادکها نداشتیم.

روزگار غدار همه چیزمان را گرفت! نیکانمان در سوسنگردها جان در طبق عشق نهادند و صمیمانه به آرزوی پرواز دست یافتند. شبی خواب دیدم که دسته گلی (عین همون دسته گلی که خانوم سبحانی الان به عنوان نماد وبلاگش گذاشته) از میانمان کشیدند و بردند! از خواب که پریدم فقط شهید محبی تو ذهنم بود!

حالا اونقدر زنگار دلم رو پوشانده که قلوه سنگی سخت در درونم را دل می نامم وافسوس که هیچ آثار دل بودن را با خود ندارد. ای آقای ما می دانم که می دانی و از گناهانمان ناراحت! عنایتی هم سوی ما کن که سخت نیازمندیم.

آقا جان! سالروز شهادت امام باقرالعلوم(ع) رو تسلیت عرض می کنم.


موضوعات یادداشت

نوای دل :: 84/10/17:: 2:29 عصر

من آخر طاقت ماندن ندارم

خدایا! تاب جان کندن ندارم

دلم تا چند یا رب خسته باشد؟

در لطف تو تا کی بسته باشد؟

 

بیا باز امشب ای دل در بکوبیم

بیا این بار محکم تر بکوبیم

مکوب ای دل به تلخی دست بر دست

در این قصر بلور آخر کسی هست

 

بکوب ای دل که اینجا قصر نور است

بکوب ای دل مرا شرم حضور است

بکوب ای دل که غفار است یارم

من از کوبیدن در، شرم دارم

 

بکوب ای دل که جای شک و ظن نیست

مرا هرچند روی در زدن نیست

کریمان گرچه ستار العیوبند

گدایانی که  محبوبند خوبند

 

بکوب ای دل مشو نومید از این در

بکوب ای دل هزاران بار دیگر

 

دلا پیش آی تا داغت بگویم

به گوشت قصه ای شیرین بگویم

برون آئی اگر از حفره راز

برویت می گشایم سفره راز

 

نمی دانم بگویم یا نگویم

دلا بگذار تا حالا نگویم

ببخش امشب ای خوب، ناتوانم

خطا در رفته از دست زبانم

لطیفا رحمت آور  من ضعیفم

قوی تر از من است امشب حریف

 

شبی ترک محبت گفته بودم

میان دره شب خفته بودم

نی ام از ناله شیرین، تهی بود

سرم بر خاک طاقت سر نمی سود

زبانم حرف با هر حرفی نمی زد

سکوتم ظرف بر ظرفی نمی زد

نگاهم خار در جائی نمی کوفت

به چشمم  اشک غم پائی نمی کوفت

دلم در سینه  قفلی بود محکم

کلیدش بود در دریاچه غم

 

امیدم گرد امیدی نمی گشت

شبم دنبال خورشیدی نمی گشت

حبیبم قاصدی از پی فرستاد

پیامی با بلوری می  فرستاد

که می دانم ترا شرم حضور است

مشو نومید اینجا قصر نور است

الا ای عاشق اندوهگینم

نمی خواهم ترا غمگین ببینم

اگر آه تو از جنس نیاز است

در باغ شهادت باز باز است

در باغ شهادت باز باز است

 

آقا جان! شهادت زوار جد بزرگوارتون رو تسلیت عرض می کنم.

 


موضوعات یادداشت

نوای دل :: 84/10/16:: 5:5 عصر

عقل پرسید : دشوارتر  از مرگ چیست؟  عشق گفت : فراق!

این جمعه هم تموم شد. خوش به حال اون عاشقای دلسوخته، که همواره با یاد امام شان سر می کنند. خوش به حال اون قلب های پاکی که تپشی جز با یاد دوست ندارند. سلام به  اون دل های آسمونی که هم اکنون؛ غرق در عشق پاک؛ زمزمه های بی صدایشان همراه با ترنم اشک های زلال، قلبشون رو شستشو می ده و خوشا آن سرمایه گذارانی که  دقایقی از عمرشون رو  برای معشوق سرمایه گذاری کرده اند.

ای عاشقان! دلهایتان لبریز لبریز از عشق باد. کاش قطره ای از آن سرریزهای عشق تان، از جویبارهای کوی ما هم می گذشت.


موضوعات یادداشت

نوای دل :: 84/10/13:: 7:16 عصر

امشب آسمان شهر ما ستاره باران است ولی نمی دانم راه خانه ات را از کدامین ستاره باید سراغ گرفت؟ با کدامین نسیم می توان به سوی کوی ات دوید؟ از کدامین پنجره می توان تو را دید؟ یا از کدامینمهر، نشان مهربانی تو را جست؟

 شب آمده است، روی دلم برایت شعری نوشته ام. شعری که در یک شب مهتابی از شباویزها آموختم. سلام تک تک پروانه ها بر تو که روشنایی نور را برایم به ارمغان آوردی و درود تمام گلها بر تو که از همه شکوفه ها زیباتری و شمیم عطرت از همه رایحه ها خوشبوتر و سپاس همه سپاسگزاران، که هدیه ام را پذیرفتی!


موضوعات یادداشت

نوای دل :: 84/10/11:: 2:47 عصر

دوباره اومدم اینجا بنویسم. روم نمیشد بیام. مگه میشه هر روز گناه کنم و هر روز بیام توبه، اگه یه روز بهم گفتن دیگه برگرد برو، اونوقت چیکار کنم؟

 می دونم دیر شده، باید عجله کنم. ولی غافلم و مبهوت. می دونم بایست از خودم دور بشم. می دونم بایست یه سفر آغاز کنم. بایست حسابم رو پاک کنم. ولی اونقدر این علائق دنیا منو تو خودش غرق کرده که نمی تونم خودم رو سبک کنم.

 ای قاصدکها! بیاین دلتنگی هامو به شما بگم. ای بادها! بیاین ببینین قاصدکها چی دارن از من براتون می یارن. می دونم همه اش دلتنگیه، همه اش غصه اس، همه اش ناراحتیه.

 آقا جان!

منتظرم تا بیایی. منتظرم تا موسیقی و ترنم صدای گرمت، گوشم رو بنوازه. منتظرم پرستوی نگاهت دلم رو کامل محصور کنه. ای کاش می شد غریبانه ترین لحظات تنهایی زندگی ام رو هزاران بار تمدید کنم تا تو بیایی.

 آقا جان! روز شهادت جد بزرگوارت رو تسلیت می گم.


موضوعات یادداشت
   1   2      >

کسی که برای برآوردن حاجت برادر مومن خود کوشش کند مانند این است که نه هزار سال خدا را عبادت کرده باشد در حالی که روزها را به روزه داری و شب ها را به زنده داری بگذراند.

:: RSS ::
::موضوعات وبلاگ::
::تعداد کل بازدیدها::

105679

::آشنایی بیشتر::

درباره صاحب وبلاگ

::جستجوی وبلاگ::
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

::لوگوی من::
1384-10 - نوای دل
::لوگوی دوستان::

::لینک دوستان::
در سایه آفتاب
دلتنگیهای دل
نجوا
نوای دل
::آرشیو::

گفتند: چهل شب حیاط خانه ات را آب و جارو کن، شب چهلمین، خضر خواهد آمد. چهل سال خانه ام را رُفتم و رُوبیدم ولی خضر نیامد، زیرا فراموش کرده بودم حیاط خانه دلم را هم جارو کنم. با خود عهد کردم چهل شب حیاط خلوت دلم را پاک کنم، حتی یک شب هم نتوانستم.