هر روز آدینه، از سحرگاهان تا غروب سرخش؛ با دلی لرزان؛ شرح فراق در دفتر ایام می نگارم. گاهی پیش خود می اندیشم که این دل ترک خورده، چگونه در طاقچه قلب، درد فراق را پذیراست و چگونه طاقت دوری این ترنم زیبا و این راز بلند هستی را دارد؟!
می دانم که جز با دعای خود او و مرحمت پروردگار، هیچ عاشقی را تحمل فراق یار سبز مهربانی، میسر نیست. سلام بر او که عصاره ی تمام موعودان تاریخ در او متجلی است.
خدایا! دلاهایمان را محفلی پاک و بی زنگار گردان تا میزبان جاودانه ی عشق این راز بلند هستی باشد. خدایا! من نیز چنین می نمایانم که در زمره عاشقان یار سبز مهربانی ام! جز خجلت و شرمساری چیزی برای گفتن ندارم. مرا هم در زمره عاشقان واقعی اش قرار ده.