سلام بر مولای عاشقان
مولا جان! نمی دانم چگونه با چشمانی بی فروغ و اشک بار، با لبانی تلخ و بی ترانه، با دستانی لرزان و بی رمق و در روزگار سوگواری یاس سپید مهربانی؛ نوای دلتنگی ام را به تحریر لغاتی اندک بکشانم؟ چقدر دوست دارم که دلم را در مجمر عشق به تپش در بیاورم و فروغ چشمانم را با نور سرشار از عشق تان لبریز سازم. چقدر دوست دارم با ترنم مهربانی تان دستانی پرتوان سازم و ابرهای خیال را چنگ بر زنم تا باران مهربانی؛ در سراسر دنیا؛ بر سر مردمان برآرند و شاید هم مژدگانی پیام حضور مولای مهربان را از تمام چشمان مشتاق برگیرند.
مولا جان! هر چه زمان بیشتر می گذرد تلخی عدم حضورتان بر مذاق دوستارانت بیشتر خودنمایی می کند. شیعانتان هنوز داغدار شهادت یاس سپیدند. آنها هر سحرگاهان آدینه؛ برای رفع مظلومیت؛ شعله امید بر می افروزند و در شامگاهش به امید آدینه ایی دیگر به انتظار می نشینند. مولای من! هنوز در فلسطین نسیم مرگ بر احوالات کودکان و دختران سپید دل سیه پوش، مرثیه می خواند. دیگر دیدن خورشید عدالت در سرزمین باورهایمان به تلی از یاس مبدل گردیده است! فرزندان فلسطین با سنگریزه هایشان باورهای غلط تمام مدعیان حقانیت و آزادیخواهی را هدف گرفته اند. هر قدر بیشتر زمان می گذرد تلخی خاطرات آنها هم بیشتر می گردد.
الهی! گویا هنوز هم اراده پروردگار بر این است که این ترنم زیبای عشق را همچنان در لفافه غیبت نگه دارد و چشمان بی فروغ مان را به امید دیدارش، دم به دم با آزمونی سخت بیازماید. هر آدینه که می رسد گمانم بر این است که به جای شکست آیینه، آن قدر خود شکسته ام تا لایق دیدار باشم! ولی تپش دل زنگار گرفته ام؛ در غروب آدینه؛ هنوز شرح فراق می سراید و مرا به خود می آورد که: این شایستگی تحفه ایی نیست که به بهایی ارزان به هر بی سرو پایی چون من عنایت نمایند.
خدایا!در انتظار روزگاری پاک و سپید، به سپیدی برف، روزشماری می کنم. خدایا! وزیدن نسیم دل انگیز مهر مولا را از جاده های انتظار به دل زنگار گرفته ام مقدر فرما.