سلام بر مولا و امام عصر
امروز وقتی وارد وبلاگ زیتون سبز شدم چه حالی به من دست داد؟! متن در آستان دوست رو اونجا دیدم. مولا جان! نمی دونم چرا هر چه بیشتر زمان می گذره بیشتر غرق این مجذوب آباد میشم. هر چه زمان بیشتر می گذره بیشتر غرق در گناه میشم. یادمه اون روزی که اون متن رو نوشتم، یه دوستی داشت به زیارت خانه خدا می رفت. در واقع اون متن، نامه من به اون دوست بود.
هنوز هم قبر مادرتون حضرت فاطمه در پشت دیوارهای بلند پوشالی متحجران حاکمان اونجا مخفیه! هنوز هم صدای دوستان تون از فاصله های مظلومیت به گوش می رسه. و هنوز هم زائران قبر مادرتون، توفان دل را صبورانه نهان می دارند... و هنوز هم شبنم اشکهایمان مخفیانه سرازیره!
خدایا به حق جده بزرگوار امام عصر حضرت فاطمه زهرا، به حق و احترام اون پنج بانوی بزرگواری که به خواب مادرم اومدند و در دوران کودکی منو از ناپاکی ها رهانیدند و به حق رسوال ا... اعظم، در ظهور امام مان تعجیل فرما و ما را مورد عنایت و توجه اون بزرگوار قرار بده و ما را از ناپاکی ها برهان.