آقا جون!
ممنونم که هدیه ام رو پذیرفتین. خودم می دونم که اعمالم دلتون را پر از خون کرده، خودم می دونم هر هفته که نامه اعمالم رو به شما نشون می دن، ناراحت میشین. ولی با وجود همه این کارهای زشتم، من شما رو دوست دارم. من خیلی دوستتون دارم. شرمنده ام! اما باز هم براتون می نویسم. اگه برای شما ننویسم پس برای کی بنویسم!؟
آقا جون!
"من می دونم جز شما کسی به فکر عاشقانتون نیست. پس این غریبی ها، این قلب های شکسته، این پاهایی که دیگر حال راه رفتن ندارند، این دست های ناتوان، این چشم های بی سو و خسته، تا کی باید به انتظار بنشینند؟
تا کی به چشم هایم بگویم به انتظار بنشینند که بالاخره روزی شما را خواهند دید؟ تا کی به گوشهایم بگوم که روزی صدای پای نازنینتان را خواهند شنید؟ تاکی به قلب خسته ام وعده دهم؟ تمام ترسم این است روزی که شما بیایین، من نباشم. "
"یوسف زهرا! فقط تویی راز دارِ این دل خسته و فقط تویی امانت دار قصه های من.
مهدی فاطمه! به امید تو زنده ام و این چرخ زمان فقط به امید ظهور تو می چرخد و این خورشید، ماه، آسمان، ستاره، کوه و دریا به امید آن که روزی که تو می آیی، استوار مانده است. اگر جز این بود، هیچ کدام تاب ماندن نداشتند."
اللهم عجل لولیک الفرج