مولاجان!
از کدامین راه می آیی تا آنجا به انتظارت بایستم؟ و از کدامین سو می آیی تا نگاهم را از آن افق بر نگیرم؟ دستان بی رمقم فقط به امید بیعت با تو به انتظار مانده اند. پاهایم بی حضورت به بیراهه می روند. گاهی چشم هایم به گناه آلوده می شوند و آرزو دارم تا چشمهایم را بربندم و وقتی باز می گشایم فقط جمال زیبای تو را ببینند. گوشهایم نیز به انتظار شنیدن آوای خوش مهربانی ات لحظه شماری می کنند. اما دلم، دلم همیشه به انتظار توست ولی زدودن زنگار از آن بی حضورت دشوار می نماید، می دانم که با حضورت، چه سهل و آسان خواهد بود.
کاش در این ماه بیایی تا کاممان لبریز از عطر مهربانی و سعادت شود.