به خدا که گر بمیرم که دل از تو بر نگیرم
برو ای طبیبم از سر که دوا نمی پذیرم
مده ای حکیم پندم که به کار هیچ نبندم
که زخویشتن گزیر است و زدوست ناگزیرم
ای چشم ها! مباد که به یاد دوست، کاری جز تری، از شما بر آید. ای کوه ها! ای دشت ها! ای خارهای بیابانها! گواه باشید، ای سنگها! ای رهروان! ای رهگذران! ای مسافران! بدانید، این اشکهایش فقط از نام و یاد دوست سرازیر است. این نجوا که می شنوید فقط نام و یاد مولاست که بر زبان جاری است.
ای دوست! دانی که همیشه آماده سفرم. دانی که همیشه در سفرم. نه تکیه پناهی، نه دست نوازشی، نه سوسوی چراغی، نه روزنه امیدی، نه نوای آرامش بخشی، نه نگاه آشنایی، فقط امید به حضور توست که مرا زنده می دارد. ای مسافر! غروب جمعه است، پس کی از سفر می آیی؟! ای رهگذر کوره راه ها! ای دوست در راه مانده ها!.... ای دوست! از تو ناگزیرم.