(قطره هایم پیوست این نامه است)
نمی دانم چرا وقتی اینجا پای می گذارم قلم از نوشتن باز می ایستد و اشکهایم شکایت پیش دل می برند و عجیب تر آنکه قلبم پرتپش به نقش قلم می نگرد! هر جمعه سحرگاهان سر به آسمان می گذارم و همگام با طلوع خورشید به یاد شما و به امید آمدنتان، به انتظار شنیدن صدای منادی گوش فرا می سپارم.
امروز می خواستم سحرگاهان به باد صبا بگویم که عشق روی ندیده دوست، با من چه ها کرد. به قاصدک های رویاهایم گفته ام که خبر اشتیاق و سپاس مرا به شما برسانند، ولی شایسته نبود که هدیه ی ارزشمندتان را به همراه کادویی گرانقدر بی پاسخ بگذارم، هرچند که با تمام وجود هم نتوانم سپاسگزار محبت شما باشم.
پای کبوتر نامه بر انتظارم، نامه ی عشق دوست را بسته ام. دیدی که ستارگانم حتی بعد از غروب ستارگان آسمان هم می درخشیدند. دیروز در همهمه کار و تلاش نیز، صدای قطرات جاری بود و من نتوانستم از عهده شان بر آیم. همه ی قطره هایم را به باد صبا و قاصدکهای بهاری سپردم شاید که در جوابم پیغامی آورند: "عصر پنجشنبه را در انتظارم باشید که جمعه مهمانتان هستم ".
السلام علیک یا مولای یا صاحب الامر و الزمان