صبح جمعه است. قبل از طلوع آفتاب، دارم آسمون رو نگاه می کنم. اونقدر نگاه می کنم تا آفتاب در بیاد . نمی دونم چرا چند وقتیه صبح جمعه ها، یه جوری میشم! دلم پرپر می زنه. امروز آماده بودم، معلوم نیست جمعه های بعد هم بتونم آماده باشم یانه؟!
بی تو، نسیم هر لحظه رنج های خفته ام را در سرم بیدار می کند. بی تو، من با بهار می گریم. بی تو، من در عطر یاس ها می گریم...
یکی از دوستان وبلاگ نویسم داره میره کربلا، پیش امام حسین(ع). می خوام بهش بگم:
پیش یارم سخن از غصه بسیار بگو راز دل را بر آن مخزن اسرار بگو
در تنم نیست دگر قدرت دیدار طبیب گر برفتی تو ز حال من بیمار بگو