دلم آشفته آن مایه نازست هنوز
مرغ پر سوخته در پنجه بازست هنوز
جان بلب آمد و لب بر لب جانان نرسید
دل به جان آمد و او بر سر نازست هنوز
همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع
قصه ما دو سه دیوانه دراز است هنوز
گرچه رفتى ز دلم حسرت روى تو نرفت
در این خانه به امید تو بازست هنوز
شعر از «عماد خراسانی»