آقا جون! نمی دونم تا کی جمعه هامون باید دلگیر باشه؟ می دونم که اعمالم تو رو ناراحت می کنه. می دونم که هر موقع گزارش اعمالم رو می خونی نارحت میشی. شاید نوشتن این کلمات در کنار اون گناهانم؛ که هر روز تکرار میشه؛ تو رو بیشتر ناراحت می کنه. ولی اگه حرفام رو به تو نگم پس به کی بگم؟ شرمنده ام! هر روز گناه می کنم ولی باز برات می نویسم.
سلام به آرامش سیمای وجودت که انوارش از پشت ابر زمانه هم؛ مثل آفتاب درخشنده؛ چشمها را خیره می کند. برای رسیدن به وجود گرانقدرت چشمانم لبریز از اشک و دلم داغدار غربت و تنهایی بی توست. می خواهم از نگاه دلربایت پلی برای عبور التماسهایم بسازم و برای رسیدن به دروازه عشق و احساس، از جسم و روحم مایه بگذارم. حاضرم برای رسیدنت، آن قدر گریه کنم تا تمام کبوتران پربسته حرم دلم آزاد گردند تا در وادی پرواز به اوج در آیند.
ای معشوق راستین تمام عاشقان عالم، بر پیشانی کدامین دل، داغ عشق تو نیست که در انتظار جواب سلامش روز شماری نکند؟ آرزوی کدامین چشم مشتاق نیست، که اشکهایش را به امید وصال تو جاری نسازد؟ صدای شوق کدامین بغض نشکسته است که به امید دیدار تو در حنجره ها نماند؟ کدامین گوش است که در انتظار سحر کلامت منتظر نباشد؟ کدامین چرخ زمان است که به امید ظهور تو نچرخد؟ کدامین کوه استوار است، که به امید آمدنت استقامت نکند؟ و کدامین قلب شکسته به امید ترمیم از طرف دوست نماند؟ واژه ها چقدر در بیان احساسم حقیرند؟!