ساعاتی از غروب خورشید اولین جمعه ماه مبارک گذشته و دلم در تنگنای قفس سینه؛ بی خبر از مولای مهربان؛ سخت دلتنگ می تپد. دل می داند که امام شیعیانش را دوست دارد ولی وقتی به درون خویش می نگرد، می پندارد این چگونه شیعه ایی است که جایگاه خدایی را با چنان پرده های زنگاری پوشانده که امام مهربان همه هفته با دیدن نامه اعمالش اندوهگین می گردد؟
مولای مهربانم!
در کدامین سپیده دم آفتاب عشق از خیمه گاه چشمانت بر گستره ی عالم خاکی خواهد تابید تا قلب زنگار گرفته ام با تکرار نام تو ،تپشی نو آغاز کند و دیدگان خیسم با نور ملکوتی عشق، آشنا گردد؟
ای به دل ها درد عشقت جاودانه جاودانه
می کشم بار غمت را عاشقانه عاشقانه