در میون قیل و قال و هیاهوی روزانه اینجا اومدن هم صفایی داره. بالاخره آدم باید درد و دلش رو به یکی بگه! و چقدر خوبه از زبون مرحوم آغاسی بگه:
به نام دل
به نام شاهد و می
به نام تار و تنپور و دف و نی
به نام عاشقان لاعبالی
به نام همنشینان خیالی
به نام دستهای جام بردار
به نام عاشقان رفته بر دار
به نام مجلس بزم شبانه
به نام سرور این آشیانه
خوشا جامی که مولا در کفم داد
به دستی نی، به دیگر او دفم داد
خوشا رقصان درآیم من به کویش
ببوسم دست و رخسار نکویش
خوشا آندم که از او می نویسم
زه رقص و ذکر یاهو می نویسم
صدایم داد تا از او بخوانم
تا من هم درد غربت را بدانم
خوشا با نام مولا ، باده خوردن
چو درویشان عاشق، جان سپردن
به حق باده نوشان می حلال است
که مستی افتخاری بی زبان است
به دور اولم ساقی ولی بود
ولی دیدم که ذکر او علی بود
عمری به تماشای جهانی کردیم
رخساره به پیری ارغوانی کردیم
عمری گذراندیم به مردن مردن
مردم به گمان که زندگانی کردیم
"سلام بر امام غریب، سلام بر مولایمان، امام عصر و زمان
آن هنگام که درد غربت و دورى از یار نازنین، بر جان پرستوی غریب سایه می افکند، دلش را با دستانی لرزان بالا می گیرد و به پیشگاه آشنای غریبان می برد و با چشمانش سلام می گوید و در انتظار پاسخ می ماند. بعد از آن پرستو نمی داند که چه اتفاقی می افتد؟! فقط می داند که بارش بارانی از مهر آغاز می شود، غبار از آینه ی دلش برمی گیرد، عطش درونش را فرو می نشاند، دیده اش را روشنایی می بخشد، بال های خسته و ناتوانش را قدرت پرواز می دهد و درد غربتش را آرام می سازد...
ای موعود آمدنی!
با دلى آکنده از عشق بر تو درود می فرستیم و آمدنت را از خدای سبحان مسئلت می کنیم. باشد که مهربان بی همتا به یمن وجود مبارکت، درد غربت را از آشنای غریبان و از همه ی غریبان عالم بزداید.
یا مولا! "