دیشب دلم در محبسش سخت در تنگنا بود. هوس دوست به سرش زده بود. در توبه باز بود و اشکهایش را نثار کرد؟ آیا خریداری بود؟!
مادرم گفت که می خواد پنج روز به نیت پنج تن، تو خونه مراسم عزاداری امام حسین بگیره. وقتی بهش گفتم اگه کسی نیومد؟! گفت مهم نیست کسی بیاد، مهم اینه که ما برا امام مراسم گرفتیم. وقتی این جمله مادرم رو شنیدم به سختی مقاومت کردم تا اشکهام در نیاد. ولی شب راحت اشک ریختم و تصمیم گرفتم منم لااقل امروز تو وبلاگم یادی از امام حسین(ع) و مظلومیتش کرده باشم.
آقاجون! می دونم که یادآوری یک صحنه از وقایع کربلا خیلی براتون دردناکه، و اون بازگشت اسب بی صاحب جد بزرگوارتونه. ولی من هر چی تصور می کنم تمام وقایع کربلا رو دردناک می بینم. همه وقایع کربلا دردناکه و مخصوصا وقایع عصر روز عاشورا و وقایع بعدی در شام و رفتار با اسرا.
این کشته فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
این خشک لب فتاده و ممنوع از فرات
کز خون او زمین شده جیحون حسین توست