ماه رويا! جلوه كن در شام تارم
تا سحرگه بي تو اختر مي شمارم
دست از من، دامن از تو، ديده ي دل روشن از تو
رو مگردان، برنمي گردم من از تو
شب كه يادت مي شود بال و پر من
شعله برمي خيزد از خاكستر من
سايه ي اين شور شيرين كم مبادا از سر من
باز هم پروانه ي من، اين دل ديوانه ي من
سوي تو پرمي كشد
با خيال شمع رويت، سوز اين داغ نهان را
تنگ در بر مي كشد
در بهار جلوه ي تو، اي خوشا شيدا شدن ها
گم شدن در پيش و آنگه، پيش تو پيدا شدن ها
تا به كي خواهي چنين حيران و سرگردان دلم را؟
سوي كوي روشنايي باز برگردان دلم را.