بقيع كه مي شنوم حالم دگرگون مي شود
شعله آتش وجود را مي بينم.
غربت و مظلوميت. اشك هاي جاري ...
راستي
وقتي مسافر مدينه بودمهر كس تمنايي داشتسخني داشت تا به صاحبش برسانمحاجتييكي گفت، سلام مرا به رسول برسانديگري دعايي بر امام مظلوم امام حسن مجتبي (ع) داشتديگري مي گفت هروقت كبوتري ديدي مرا ياد كنآن يكي مي خواست بر مزار امام سجاد چيزي گويمامااما متظر ماندمهمه را شنيدم، گوشهايم منتظر بودنشدنشد كه كسي بگويدبر سر خاك مادرم فاطمه كه رفتي مرا ياد كن ...